نازنیننازنین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

نازنین جون

اینجا نوشتن خوب است عزیز مادر

چقدر اینجا نوشتن خوب است دنج است امن است عزیز مادر شبیه اغوش تو وقتی میگشایی اش تا بوسه بارانت کنم..چقدر خوب است..ارامشت را  اینجا هیچ کس بهم نمیزند...خودت هستی و خودت..و تلمبار حرفهایی که میتوانی درگوش باد زمزمه اشان کنی..میدانی عزیز مادر زمستان هم  امده است..هوا سردتر شده..اما از برف و باران خبری نیست..اصلا زمستانی که باارن نداشته باشد که زمستان نیست..اینروزها مادر خیلی خوب  نیست..گیج دنیاست و دنیا گیج او...اما برای تو نوشتن جان مادر سهل است..و سنگینی این تهوع  ها چیزی را به باد نمیدهد..نه اغوش مادرانه را نه بوسه های از سرشوغم را..تو عزیز مادر زود  است اینها را بفهمی..باید بزرگ شوی..قد بکشی..تابدانی مادر چه میگوید....
11 دی 1392

بدون عنوان

چقدر اینروزها ازتو و  برای تو نوشتن عزیز مادر سخت شده..انقدر سخت..که دستها یاری ام نمیکنند..حتی نفس..و این سرگیجه های لعنتی..گاهی میترسم..دنیا دور سرم بچرخد..و من بچرخم و همه  چیز نقش زمین گردد..زبانم به نوشتن نیست..لابد همه چیز زیر این سرددرهاست..این روزهای عجیب و بودار..این روزها که زمانه را و هرچه هست و نیست را بدست گرفته اند...
9 دی 1392
1